کلاس ششم خانم نیکمرد مدرسه غفار رسولی...
| ||
|
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
نگیرند از سر بازیچه حرفی کزان پندی نگیرد صاحب هوش وگر صد باب حکمت پیش نادان بخوانند آیدش بازیچه در گوش فرو کوفت پیری پسر را به چوب بگفت ای پدر بی گناهم ، مکوب توان بر تو از جور مردم گریست ولی چون تو جورم کنی چاره چیست به داور خروش ای خداوند هوش نه از دست داور برآور خروش دامن آلوده اگر خود همه حکمت گوید به سخن گفت زیباش بدان به نشوند وانکه پاکیزه رود گر بنشیند خاموش همه از سیرت زیباش نصیحت شنوند فردای قیامت به گناه ایشان را شاید که نسوزند که خود سوخته اند ما نصیحت به جای خود کردیم روزگاری در این بسر بردیم گر نیاید به گوش رغبت کس بر رسولان پیام باشد و بس و بااین ابیات عربی : یا ناظراً فیه سل بالله مرحمه علی المصنف واستغفر لصاحبه واطلب لنفسک من خیر ترید بها من بعد ذلک غفراناً لکاتبه خداوندی چنین بخشنده داریم که با چندین گنه امیدواریم که بگشاید دری کایزد ببندد بیا با هم درین درگه بنالیم خدایا گر بخوانی ور برانی جز انعامت در دیگر نداریم سرافرازیم اگر بر بنده بخشی وگرنه از گنه سر برنیاریم ز مشتی خاک ما را آفریدی چگونه شکر این نعمت گزاریم تو بخشیدی روان وعقل و ایمان و گرنه ما همان مشت غباریم تو با ما روز و شب در خلوت و ما شب و روزی به غفلت می گذاریم نگفتم خدمت آوردیم و طاعت که از تقصیر خدمت شرمساریم مباد آن روز در درگاه لطفت به دست ناامیدی سر بخاریم ز درویشان کوی انگارما را که از خاصان حضرت برکناریم ندانم دیدنش را خود صفت چیست جز این را کز سماعش بیقراریم شرابی در ازل او داد ما را هنوز از تاب آن می در خماریم چو عقل اندر نمی گنجد تو سعدی بیا تا سر به شیدایی برآریم. نظرات شما عزیزان: [ سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:اشعار بزرگان ,سعدی, ] [ 14:4 ] [ مهشاد و مهربان ]
|
|